سقف

مارس 21, 2015 at 2:31 ق.ظ. بیان دیدگاه

چه فایده دارد دلتنگی
دفترم را برمی‌دارم حساب می‌کنم
چقدر باید ریاضت کشید، چقدر بغض؟
اوقات خوش آن
وقت را می‌پاشم روی سقف
دراز به دراز
به تو
ته خیال‌های عنکبوتی
گوشه به گوشه‌ی روزهایی جدا و پیوسته
سقفی متحرک میسازم
با خودم همه جا خواهم برد
از در خانه
از خط عابر پیاده
از پلکان بانک
از سبزه‌های هرز کنار پیاده رو
از در آسانسور رد خواهد شد
سایه‌اش همراهی میکند
کفش که می‌پوشم
باد که به موهام می‌زند
قبض را که پرداخت می‌کنم
به ارتفاع ساختمان که می‌رسم
ابرهاش شکل میگیرند
ماهی، پروانه، کلاغ، عنکبوت
تکان می‌خورم پرواز میکنم
زار میزنم می‌تنم
به اجبار نفس میکشم
می‌خندم
پناه میگیرم
در کوچه، تختخواب، در خیال
زیر این سقف.

Entry filed under: شعر.

تلقین تاریک روشنا

بیان دیدگاه

Trackback this post  |  Subscribe to the comments via RSS Feed


دسته‌بندی

بایگانی